همیشه فکر می کنم هر چیزی قبل از آمدنش زیباتر و انتظارش شیرینتر از خود آن چیزیست که قرار است بیاید. مثلا همین پاییز که از همین روزها در انتظار روزهای قشنگش هستیم و لحظه شماری می کنیم. وقتی می رسد معلوم نمی شود که کی آمد و کی رفت... مثل یک رؤیا.. شاید خاصیت این دنیا همین باشد... حتی بهترین رویدادهایش هم رؤیا و سرابی بیش نیست... یا همینکه میگویند وصال پایان عشق است... گاهی اوقات نرسیدن ها ارزش آن چیز محبوب را بیشتر می کند... عمرمان در همین انتظارها دارد سپری می شود و حواسمان نیست و در پس این انتظارها شاید در جستجوی آرامشی هستیم که هیچگاه نخواهد آمد. گاهی دلم برای نوع انسان می سوزد که در جستجوی این آرامش یک عمر دست و پا می زند و آخرش می فهمد که نباید خود را اسیر زمان می کرد و مهم و ارزشمند آن لحظه ی حال بود که سپری شد و رفت. می گویند حضرت صاحب الزمان (عج) صاحب اصلی همین زمان و عمری هست که در اختیار ما قرار داده شده و اگر نتوانیم از آن درست استفاده کنیم آن دنیا بازخواستمان می کنند بابت امانتی که در آن خیانت کردیم. آری من گمانم بر این است که این هم نوعی خیانت در امانت هست. ای کاش به خودمان می آمدیم و این را درک می کردیم که یک فرصت بیشتر نداریم و اگر خدای نکرده فرصتمان بسوزد دیگر فرصت دومی در کار نیست. نه عمرمان را تمدید می کنند و نه وقت اضافه ای برای جبران مافات می دهند. اگر این را درک کنی که همین است که هست، همین به دنیا می ارزد. پس قدر این لحظه را بدان پ.ن 1: خودم انگار شبیه حرف هایم نیستم... این دنیا که به ما وفا نکرد... از خداوند می خواهم به آرامش آن سرا برساندم. آمین پ.ن 2: سرگردان نوشتی صرفا برای خالی نبودن عریضه
Design By : Pichak |